گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
فاطمه






مادر بزرگوار سید رضی و سید مرتضی نسب پاکش به امام سجاد(ع) منتهی می شود و در ذي الحجه سال 385 ه زندگی جهان
فانی را بدرود گفت: مادرانی که توانسته اند با تربیت فرزندانی دانشمند و بزرگوار،بعالم انسانیت خدمتی کنند،همواره مورد تجلیل
و تعظیم هستند. این چنین زنان،در تاریخ بشریت و مخصوصاً در تاریخ اسلام،فراوان یافت می شونند. اویکی از زنان نمونه اي
استکه بر مسند مقدس مادري مصداق گفتار ناپلئون است". با یکدست گهواره و با دست دیگر جهان را بجنبش درمی آورند".
فاطمه مادر بلند اختر و دانشمند برجسته و بزرگوار جهان تشیع،سیدرضی و سید مرتضی است. سید رضی همان است که در آسمان
ادب،همچون خورشید متجلسی بود و بزرگترین اثر جاودانیش کتاب"نهج البلاغه "است که منتخبی است از سخنان پر مغز علی(ع)
که به شهادت همه سخن شناسان،مافوق همه کتابها و در حد و مرتبه اي پائین تر از قرآن کریم است. سید مرتضی از نظر آثار علمی
و فقهی و تفسیري که بیادگار گذاشته یکی از بزرگترین دانشمندان عالم تشیع به شمار می رود. اینها را این دو بزرگوار،از برکت
وجود مادر گرامی خویش،کسب کرده اند. یکی از شبها،مرحوم مفید( 54 )،که در تاریخ تشیع،از نظر علمی و خدمات گرانبهایی که
به مذهب کرده است،استادي بزرگوار و مؤلفی برجسته و فقیهی عالیقدر،شمرده می شود،در خواب دید که فاطمه زهرا(ع) دست
فرزندان خود حسن و حسین علیهما السلام را گرفته،وارد مسجد شد و فرمود: فرزندانم را بپذیر و به آنها"فقه "بیاموز. مرحوم مفید
صفحه 23 از 44
از خواب بیدار شد و در شگفت و حیرت فرو رفت. بامدادان به مسجد که محل تدریسش بود رفت تا مثل هر روز به تدریس
پردازد. در این وقت،فاطمه دختر ناصر بهمراه فرزندان عزیزش مرتضی و رضی وارد مسجد شد و گفت: فرزندانم را بپذیر و به
آنها"فقه "بیاموز! مفید به تعلیم آنها مشغول شد و سرانجام به پایه بلند عملی نائل آمدند. سید رضی در سوگ مادر بزرگوار خود
اشعار غم انگیزي سروده است،که در دیوان او ضبط است. در این اشعار،فضائل و کمالات فاطمه،تشریح شده است. سید رضی
درباره مادرش می فرماید: روزگار را بپاکدامنی و زهد سپري کردي و مشقت ها را متحمل شدي. روزهاي گرم،روزه گرفتی و
شبهاي تار،بعبادت خدا مشغول بودي. هر کس که در این جهان سختی هاي زندگی را بخاطر آسایش بهشت،متحمل شود،مغبون
نیست. اگر همه مادران،بخوبی و پاکی و وظیفه شناسی تو بودند،فرزندانشان از وجود پدر بی نیاز بودند! همه مردم گواهی میدهند
( که او نمونه نجابت بود،زیرا فرزندانی بزرگوار تربیت کرد.( 55
حمنه
دختر عمه رسول خدا یکی از عمه هاي رسول خدا"امیمه "همسر جحش بن رئاب است. امیمه در آغوش خود فرزندانی پرورانید
که در تاریخ درخشان اسلام،هر کدام شهرت و عظمتی دارند.( 56 ) یکی از فرزندانش،قهرمان برجسته این داستان"حمنه "است. او
بهمسري پسرعموي گرامی خود"مصعب بن عمیر "درآمد. این زوج عالیقدر،اسلام را از صمیم قلب پذیرفتند و در راه پیشبرد
اهداف مقدس آن،بی دریغ،مبارزه و فداکاري کردند. جنگ احد،که در حقیقت حمله انتقامی مشرکین مکه به مسلمانان مدینه بود
و با ساز و برگ و تجهیزات کامل،انجام می گرفت،در نزدیکی مدینه،اتفاق افتاد. در این جنگ،مسلمانان نه تجهیزات کامل دشمن
را داشتند و نه از لحاظ تعداد افراد سپاهی،می توانستند با آنها برابري کنند. تنها چیزي که داشتند،ایمان بود و اخلاص! اگر بعضی از
مسلمانان. تپه احد را اشتباهاً و برخلاف دستور پیامبر خدا! تخلیه نمیکردند،پیروزي مسلمین حتمی بود. اما اشتباه و غفلت این
گروه،براي مسلمانان شکستی گران ببارآورد و افراد برجسته اي را بکشتن داد! بیشتر سنگینی بار شکست،بر دوش حمنه فرود آمد.
او در این جنگ،عهده دار تأمین آب و درمان و پانسمان مجروحین بود و ظایف خود را با دقت و شهامت،انجام داد. جنگ بپایان
رسید. زنها می آمدند و سراغ بستگان خود را می گرفتند. اما هیچکس آنها را از کشته شدگان میدان جنگ،آگاه نمی ساخت. تا
اینکه بحضور رسول خدا رسیدند. آن بزرگوار،یکایک آنها را از حال سربازانی که کشته یا مجروح شده بودند،مطلع گردانید. تا
اینکه نوبت به حمنه رسید. فرمود: حمنه،برادرت عبدالله در راه خدا شهید شد! حمنه گفت: انا لله و انا الیه راجعون! خداوند
رحمتش کند و از گناهانش درگذرد! دیگر باره فرمود: دائی عزیزت حمزه نیز در راه خدا کشته شد! حمنه گفت: انا لله و انا
الیه راجعون! خداوند رحمتش کند و از گناهانش درگذرد! پس از آن فرمود: همسر عزیزت مصعب نیز شهید راه خدا شد!
حمنه که تاکنون"استرجاع "می گفت و براي برادر و دائی خود طلب آمرزش میکرد و صبر و استقامت نشان میداد،گفت: چه
جنگ سختی بود! پیامبر خدا فرمود: مردان را در دل زنان مقام و منزلتی است و زنها خود را از ایشان جدا نمیدانند! سپس به او
فرمود: چرا درباره مصعب،سخنی گفتی که درباره عبدالله و حمزه نگفتی؟! عرض کرد: بیاد یتیمی فرزندانش افتادم؟ این بانو در
( جنگ خیبر نیز حضور داشت و پیامبر خدا از غنائم جنگی سهمی نیز به او داد.( 57
فاطمه معصومه
دختر گرامی امام موسی کاظم علیه السلام ما اهل ري هستیم. مرحبا به برادران قمی ما! گفتیم: ما اهل ري هسیتم! مرحبا به
برادران قمی ها! این گفتگو چند بار میان گروهی از مردم ري که خدمت امام صادق(ع) شرفیاب شده بودند،و امام رد و بدل شد.
آنگاه فرمود: خداوند را حرمی است و آن مکه است. پیامبر را حرمی است و آن مدینه است،امیرالمؤمنین را حرمی است و آن
صفحه 24 از 44
کوفه است. ما را حرمی است و آن قم است. بزودي زنی از فرزندان من،در آنجا دفن می شود. هر کس او را زیارت کند،بهشت بر
او واجب می شود.( 58 ) هنوز فاطمه معصومه،از مادر متولد نشده بود که جد بزرگوارش امام ششم،بمحل دفن او اشاره کرد و مردم
قم را که افتخار پاسداري حرم مطهرش را پیدا می کنند،ستود. عظمت مردم قم،در نظر امامان عالیقدر شیعه،بحدي است که فرموده
اند: اگر قمی ها نبودند،دین ضایع می شد!( 59 ) این عظمت،بخاطر این است که در این شهر مردمی بزرگ و با ایمان زندگی می
کنند. از برکت وجود ایشان است که امنیت و سعادت،بر سر ساکنان شهر سایه می افکند. فرمود: همانطوري که بغداد از برکت
امام کاظم(ع) از بلا آسوده است،قم هم از برکت زکریا بن آدم،در امان است.( 60 ) امام ششم(ع) فرمود: بر شهر قم فرشته اي بال و
پر گشوده است. اگر ستمکاري درباره آن قصد سوء کند،همچون نمک،او را ذوب می کند. آنگاه که عیسی بن عبدالله اشاره کرد
و فرمود: سلام خدا بر اهل قم. خداوند سرزمین ایشان را به باران رحمت خویش سیرآب گردانید و برکات خود را بر ایشان نازل
کند و بدیهاي ایشان را به نیکی تبدیل کند. آنها اهل رکوع و سجود و قیام و قعودند. فقیه و عالم صاحب فهم هستند. دانش و
حدیث و عادت،در آنها جمع است. و نیز فرمود: خاك قم،مقدس است. اهل قم از مایند و ما از ایشانیم. هیچ ستمکاري درباره آن
قصد سوء نمی کند،جز اینکه هر چه زودتر گرفتار آتش جهنم می شود. و نیز فرمود: قم،سرزمین ما و شیعیان ماست،پاك است و
مقدس. ولایت ما اهل بیت را پذیرفته است. هرگاه مردم این سرزمین به برادران دینی خود خیانت نکنند،اگر کسی درباره ایشان
قصد سوئی کند،هر چه زودتر گرفتار کیفر می شود. هرگاه مرتکب چنین خیانتی شوند،خداوند جباران بدنهاد را بر سر ایشان مسلط
می کند. بدانید که مردم قم انصار"قائم "ما و رعایت کنندگان حق ما هستند. آنگاه سر را بسوي آسمان بلند کرد و عرض داشت:
خدایا مردم قم را از هر فتنه اي نگاه دار و از هر هلاکتی نجات ده. و نیز فرمود: اهل خراسان،پرچم هاي ما و اهل قم یاران ما و
اهل کوفه،طرفداران استوار و محکم ما و مردم این شهر از ما و ما از ایشانیم.( 61 ) امام موسی کاظم علیه السلام فرمود: قم،آشیانه
آل محمد و مأواي شیعیان ایشان است. لکن گروهی از جوانان ایشان بواسطه معصیت پدرانشان و بواسطه اهانت و مسخره پیران
بهلاکت خواهند رسید. با این وصف،خداوند شر دشمنان وهر چیز بدي را از ایشان دور می کند. امام صادق علیه السلام فرمود:
زمانی بیاید که قم و مردم آن،بر دیگران حجت باشند و این در زمان غیبت"قائم "ماست تا هنگامی که ظهور کند و اگر این شهر
نبود،زمین مردم خود را می بلعید. و نیز فرمود: هرگاه شهرها دچار فتنه شدند،بقم و اطراف آن روي بیاورید که بلا از آن دفع شده
است.( 62 ) مردم قم،مفاخر بسیاري دارند: 1 بسیار از املاك را وقف بر ائمه کرده اند. 2 نخستین مردمی هستند که خمس اموال
خود را خدمت ائمه(ع) فرستادند. 3 ائمه(ع) بسیاري از قمی ها را بوسیله هدیه و کفن مورد محبت قرار داده اند. نظیر زکریا بن
ادریس،زکریا بن آدم،عیسی بن عبدالله و... بعضی از قمی ها از آن بزرگواران بدریافت انگشتري و خلعت،مفتخر شده اند. جامه
امام رضا(ع) را از دعبل خزاعی به یکهزار دینار خریدند. 4 قبور بسیاري از سادات رضوي و اولاد امام صادق(ع) و فرزندان علی بن
جعفر(ع) و سادات حسینی،در خاك قم است. علاوه بر اینها،یکی از افتخارات قم،وجود تربت فاطمه معصومه(ع) در این شهر
است،سعد می گوید: امام هشتم علیه السلام بمن فرمود: اي سعد،قبري از ما پیش شماست! گفتم: فدایت شوم! قبر فاطمه،دختر
موسی(ع) است؟ فرمود: آري. هر کس او را زیارت کند،در حالی که بحق او آشنا باشد،براي اوست بهشت. هرگاه بزیارت قبر
( رفتی،رو بقبله نزد سرش بایست و 34 بار تکبیر و 33 بار تسبیح و 33 بار حمد بگو،آنگاه بگو: السلام علیک یا آدم صفوه الله...( 63
در سال 200 امام هشتم بخراسان تشریف فرما شدند. یکسال بعد فاطمه معصومه،که مشتاق بیقرار دیدار برادر بود،از مدینه رهسپار
خراسان شد. هنگامی که به شهر ساوه رسید،کسالتی پیدا کرد. پرسید: تا قم چند فرسخ است؟ گفتند: ده فرسخ. بخادم خود
دستور داد که او را بقم بیاورد. پیش از آنکه وارد قم شود،بزرگان شهر که موسی بن خزرج در جلو آنها بود،به استقبالش شتافتند.
موسی مهار ناقه را گرفت و او را وارد خانه خود ساخت. هفده روز در خانۀ او ماند. آنگاه زندگی را بدرود گفت. موسی پس از
انجام تشریفات و احترامات لازم،در قطعه زمینی که ملک خودش بود و"بابلان "نامیده می شد،جسد پاکش را بخاك سپرد( 64 )و
صفحه 25 از 44
سقفی از بوریا روي آن بنا کرد. سرانجام زینب،دختر امام نهم(ع)،بر آن گنبدي بنا کرد. ام محمد،دختر موسی بن محمد بن علی
الرضا را نیز بعداً در کنارش دفن کردند. حرم مقدسش امروز زیارتگاه شیعیان جهان است.
سهله
دختر ملحان کنیه اش را"ام سلیم "نوشته اند. در دوره تاریک جاهلیت با مردي بنام"مالک "ازدواج کرد. محصول این ازدواج
پسري است بنام"انس. "بانویی است که به عقل و پارسایی شهرت دارد. با بعثت پیامبر عالیقدر اسلام،خود را از آلودگی
شرك،پاك کرد و مسلمان شد. او نیز یکی از بانوانی است که نه تنها عقل و عواطف خود را بدست امیال دیگران نسپرده بود،بلکه
در راه هدایت دیگران نیز می کوشید. او هنگامی به آئین مقدس اسلام روي آورد که شوهرش حضور نداشت. همینکه شوهرش
آمد و اطلاع یافت که وي دست از آیین قبیله برداشته است،به او گفت: تو نیز گمراه شدي؟! پاسخ داد: نه،من گمراه نشده ام. من
به این مرد بزرگوار،ایمان آورده ام. آنگاه بشوهرش گفت: بگو: لا اله الا الله. اشهد ان محمداً رسول الله. مالک نیز شهادتین را بر
زبان جاري کرد و مسلمان شد.( 65 ) پدر مارك که از اسلام آوردن فرزند خود ناراحت شده بود،به سهله گفت: پسرم را فاسد
نکن. سهله گفت: او را فاسد نکرده ام. پس از آن از خانه بیرون رفت و بدست یکی از دشمنان بقتل رسید. همینکه خبر کشته
شدن همسر خود را شنید،گفت: من باید پسرم انس را بحد کافی شیر بدهم و او را بزرگ کنم. آنگاه با موافقت او بعقد مردي
دیگر درآیم. این دوران را گذرانید و وظیفه مقدس مادري را آنچنان که باید و شاید انجام داد. طفل به اندازه کافی رشد کرد.
مادر بعهد خود وفا کرده بود. در این هنگام مردي بنام"ابوطلحه "بخواستگاریش آمد. ابوطلحه هنوز به آئین شرك باقی مانده بود.
سهله از قبول درخواست او خودداري کرد و چنین گفت: تو سنگی را می پرستی که براي تو سود و زیانی ندارد! یا چوبی را
سجده می کنی که ساخته دست یک نجار است! از اینکار چه فایده اي می بري؟! این جمله،کار خود را کرد و چون از دل برخاسته
بود،بر دل نشست. بخصوص که سهله به او گفته بود:من بفکرمهریه نیستم. اگرمسلمان شوي،بدرخواست تو پاسخ مثبت می دهم و
از مهریه نیز چشم می پوشم. اسلام تو مهریه من است! ابوطلحه،تحت تأثیر راهنمایی ها و تشویقهاي سهله،صمیمانه به آئین مقدس
اسلام،گروید و در صف مسلمانان درآمد. از شوهر پیشین خود پسري داشت که دیدیم چگونه براي او احترام قائل شد و او را
محبت کرد تا بحد رشد رسید و از این گذشته،یکبار از پیامبر خدا درخواست کرد که درباره انس دعا کند. پیامبر بدرگاه خدا
عرضه داشت: خدایا مال و فرزندش را زیاد کن و آنچه باو داده اي مبارك گردان.( 66 ) از همسر دوم نیز پسري بنام عبدالله بدنیا
آورد که پدر"اسحاق "است. گاهی پیامبر بزرگ اسلام بخانه وي می آمد و نماز می خواند. یکبار به او فرمود: هرگاه نماز می
خوانی خدا را ده بار تسبیح و ده بار حمد و ده بار تکبیر بگوي و هر چه می خواهی از او مسألت کن که می گوید:
آري،آري،آري!( 67 ) گاهی پیامبر گرامی اسلام،هدیه اي نیز براي او می برد و او را مادر خطاب میکرد. بعضی علت اینکه رهبر
عالیقدر اسلام زیاد بخانه وي آمد و رفت می کند،پرسیدند،فرمود: به او ترحم می کنم،زیرا برادرش کشته شده است. از همسر
دومش پسري داشت که مورد علاقه پدر و مادر بود. روزي که پدر،پی انجام کارهاي خود رفته بود،حال طفل منقلب شد و جان
سپرد. مادر،طفل خود را غسل داد و کفن کرد و بخاك سپرد. به اطرافیان گفت: هیچکس ابوطلحه را از مرگ طفل آگاه نسازد تا
خودم باو بگویم. آنگاه خود را آراست و شامی مهیا کرد و در انتظار آمدن شوهر نشست. همینکه همسرش وارد شد،بدون اینکه به
او فرصت سراغ گرفتن از طفل و آگاه شدن از حال وي بدهد،او را بصرف شام دعوت کرد. و پس از صرف شام با هم درآمیختند!
سپس گفت: ابوطلحه،اگر کسی طفلی را پیش کسی به امانت بسپارد،هرگاه مطالبه کرد،باید به او پس بدهد،یا نه؟ ابوطلحه گفت:
باید پس بدهد! گفت: بنابراین آنچه را خدا داده بود،پس گرفت. ابوطلحه خدمت پیامبر خدا آمد و او را از گفته هاي همسر
خود و واقعه اي که اتفاق افتاده بود،آگاه کرد. فرمود: خداوند آنچه دیشب اتفاق افتاد،بر شما مبارك گرداند! سهله باردار شد و
صفحه 26 از 44
طفلی بدنیا آورد. بیست روز که از تولد نوزاد گذشت بهمسر خویش گفت: طفل را با مقداري خرما بنزد پیامبر ببر تا کام او را
بردارد و نامش را انتخاب کند. پیامبر خدا طفل را خوابانید و قدري خرماي نرم شده در دهانش گذاشت و طفل بمکیدن پرداخت.
فرمود: انصار بخرما علاقمند هستند! آنگاه نام طفل را"عبدالله "گذاشت و فرمود: این طفل،برادر من است که مادرم او را بنزد من
فرستاده است. بدینترتیب،طفلی که مورد عنایت خاص،رهبر عالیقدر اسلام قرار گرفته بود،زندگی خود را آغاز کرد و در میان
انصار مقامی شامخ بدست آورد. گویند: او را هفت پسر بود که همگی قاري قرآن بودند و قرآن را ختم کردند. این بانوي
قهرمان،پس از آنکه اسلام را اختیار کرد،با پیامبر خدا بیعت کرد و در حالی که بفرزندش عبدالله باردار بود ،در جنگ"حنین"
شرکت کرد. قبلا نیز در جنگ احد و خیبر شرکت جسته بود. او عهده دار سیراب کردن تشنگان و درمان و پانسمان مجروحین بود.
در عین حال در هر دو جنگ،احتیاط را نیز از دست نداده و خنجري هم حمایل کرده بود. بعد از جنگ خیبر،پیامبر خدا با صفیه
ازدواج کرد و آرایش او را همین بانو بر عهده داشت. ابوطلحه در روز جنگ چنین عرض کرد: یا رسول الله،ام سلیم،با خود
خنجري برداشته است! فرمود: برداشته است که اگر مشرکی بمن نزدیک شد. شکمش را بدرد! یکی به ام سلیم گفت: این آزاد
شدگان را بکش و شر آنها را کوتاه کن و نگذار از چنگ تو فرار کنند. پیامبر خدا لبخندي رضایت آمیز زد و سهله را مورد
( محبت و نوازش قرار داد.( 68
ام شریک
دختر جابربن حکیم داستان اسلام آوردن او و علاقه قلبیش به پیشواي بزرگ اسلام،یکی از شگفت انگیزترین وقایع تاریخ اسلام
است. همسرش در مکه بآئین اسلام گروید و همراه بعضی از مسلمانان،خاك وطن را ترك کرد و براي ملحق شدن به پیامبر خدا و
مسلمانانی که در مدینه گرد آمده بودند،رهسپار مدینه شد و ام شریک را که در معرض خطر بود و مشرکین احتمال می دادند که
او نیز مسلمان شده است،بجاي گذاشت. احتمال آنها بی دلیل هم نبود. زیرا ام شریک،مخفیانه با زنان مکه تماس می گرفت و آنها
را دعوت می کرد که مسلمان شوند. سرانجام عده اي از بستگان شوهرش نزد او آمدند و گفتند: گویا تو هم بدین او درآمده
اي؟! پاسخ داد بخدا،آري! منهم بدین او درآمده ام. گفتند: ترا شکنجه اي سخت خواهیم داد: موقعی که می خواستند حرکت
کنند،ام شریک را بر شتري بدخو که بدتر از آن در میان شترانشان نبود سوار کردند و براه افتادند. در راه،تنها نان و عسل به او
می دادند تا تشنه شود. شدت حرارت خورشید و رنج راه و تشنگی شدید،بتدریج تاب و توان را از او سلب کرد. ظرف مدت سه
شبانه روزي که این بانوي با استقامت،گرفتار این شکنجه هاي توانفرسا بود،بتدریج چشم و گوش و حواس دیگرش از کار افتادند و
در آستانۀ مرگ قرار گرفت. راستی براي مردمی که اهل ایمان و هدف هستند،شکنجه و مرگ در راه هدف،چقدر شیرین و گوارا
است!!! آنها بخیال اینکه روحیه یک زن،قدرت تحمل چنین شکنجه هایی را ندارد و در همان مراحل نخست،سر تسلیم فرو می
آورد و بعجز و التماس می افتد،دست بانجام چنین اعمال غیر انسانی زدند. اما تازه می خواهند بفهمند که مرگ هم خللی در اراده
و استقامت اینان وارد نمی سازد. وقتی هم که بمقصد رسیدند،خیمه ها را برافراشتند و در حالیکه ام شریک در برابر اشعه خورشید
می سوخت و می گداخت خود به سایه خیمه ها پناه می بردند. روز سوم،باو گفتند: دست از دینت بردار!: ام شریک که بسختی
می توانست مطالب آنها را درك کند و دیگر نیروي تکلم نداشت،با دست خویش اشاره به آسمان کرد و بآنها فهمانید که هرگز
دست از پرستش خداي یگانه،برنمی دارد! از آنجا که گاهی دست غیبی،بکمک افراد که از تمام راه هاي مادي و طبیعی این جهان
نومید شده و تنها بلطف حق امیدوارند،می آید و آنها را آسایش می بخشد،ام شریک نیز از همین مدد غیبی برخوردار گردید و
همه افرادي را که از ضعف و بیکسی او سوءِ استفاده می کردند،غرق در شگفت و حیرت کرد. فایده این مدد غیبی،تنها نجات ام
شریک از مرگ نبود. بلکه از برکت آن قلب عده اي بی رحم و سنگدل نیز نرم گردید و از خواب غفلت و بدبختی بیدار گشتند.
صفحه 27 از 44
جریان را از زبان ام شریک بشنوید: هنگامی که آخرین نیرو و توان خود را داشتم از دست می دادم،احساس کردم که سینه ام
خنک شد. چشمم را گشودم،دیدم مشک آبی بر روي سینه ام هست. کمی نوشیدم،اما مشک از من دور شد و در میان زمین
آسمان معلق ماند. من خیره خیره بآن می نگریستم و دسترسی بآن نداشتم. باز مشک آب بمن نزدیک شد. و قدري نوشیدم. دوباره
مشک از من دور شد و در میان زمین و آسمان،در فاصله اي که دسترسی به آن نداشته باشم،قرار گرفت سومین بار،مشک آب
بسوي من آمد. اینبار نوشدیم تا سیرآب شدم و باقیمانده آن را بر بدن و لباس خویش ریختم و شستشو کردم. آنها از خیمه ها بیرون
آمدند و با این صحنه عجیب روبروگشتند. گفتند: دشمن خدا،آب را از کجا آورده اي؟! گفتم: دشمن خدا دیگرانند. خداوند
براي نجات من،برایم آب فرستاد! آنها سراسیمه بسوي مشکهاي خویش رفتند. لکن دیدند مشکها پر از آب است. از این رو پیش
من آمدند و گفتند: گواهی می دهیم که خداي تو خداي ماست. همان کسی که در اینجا بتو آب داد و ترا از شر ما حفظ
کرد،فرستندة قرآن و پیامبر است. در نتیجه همین مدد غیبی بود که پرده هاي ضخیم جهالت و هواپرستی از پیش چشمان ایشان
دریده شد و همگی مسلمان شدند و به اتفاق ام شریک،بمدینه آمدند و همواره سپاسگزار این بانو بودند که از برکت وي از
گمراهی نجات یافتند و نور اسلام در قلب آنها نیز تابید. او بر اثر شدت اشتیاقی که به رهبر بزرگوار اسلام داشت،خودش را به آن
حضرت بخشید. باید دانست که پیامبر خدا داراي خصوصیاتی است که دیگرن ندارند. او موظف بود که نماز شب را بخواند در
حالی که بر دیگران مستحب است. سایر مردم بیشتر از چهار زن دائم نمی توانند بگیرند. اما رسول خدا بنا بر مصالحی بیشتر از چهار
زن دائم داشت. دیگر اینکه اگر زنی خود را به آن حضرت می بخشید،بدون انجام مراسم ازدواج و اجراي صیغه عقد و مهریه،بر آن
حضرت حلال بود. بعد از پیامبر هم هیچکس حق نداشت با همسرانش ازدواج کند. قرآن کریم ضمن آیه 50 سوره احزاب،سه
دسته از زنان را بر آن بزرگوار حلال می شمارد: 1 همسرانی که به آنها مهریه داده و بآنها ازدواج کرده. 2 کنیزانی مثل ماریه
قبطیه که درحال بردگی،پسري بنام ابراهیم(ع) نیز در خانه پیامبر بدنیا آورد. 3 آنهایی که بدون گرفتن مهریه،خود را به آن
بزرگوار می بخشیدند. آیه مذکور این است": یا ایها النبی انا احللنا لک ازواجک اللاتی آتیت اجورهن و ما ملکت یمینک مما افاء
الله علیک و بنات عمک و بنات عماتک و بنات خالک و بنات خالاتک اللاتی هاجرن معک و امرأه مؤمنه ان و هبت نفسها للنبی
ان ارادالنبی ان یتنکحها خالصه لک من دون المؤمنین "...این پیامبر،براي تو حلال کردیم زنهایی که مهریه شان را داده اي و
آنهائی که مالکشان هستی: از آنهائی که خداوند غنیمت تو کرده و دختر عموها و دختر عمه ها و دختر دائی ها و دختر خاله ها
که با تو مهاجرت کرده اند و زن مؤمنی که خود را به پیامبر بخشد،اگر پیامبر بخواهد که با او ازدواج کند. چنین زنی اختصاص
بتو دارد،نه مؤمنان... درباره زنی که خود را به پیامبر خدا ببخشد،اقوالی است. بنابروایتی که از امام سجاد(ع) نقل شده است،منظور
همین ام شریک است. برخی گفته اند":میمونه "و برخی گفته اند":زینب دختر خزیمه "و برخی گفته اند":زنی از بنی اسد "و
برخی گفته اند":خوله "است. برخی هم گفته اند: اگر چه خداوند چنین زنانی را حلال کرده بود،اما هیچیک از آنها نزد پیامبر خدا
نبود.
امّ حکیم